خدا در مسیح بود و جهان را با خود مصالحه میداد» (دوم قرنتیان ۵:۱۹). خدا در جلال و کبریایی خود، دست به عملی زد که برای ما قابل درک نیست: او خود را فروتن ساخت تا در جسم انسانی، دوست ما انسانها گردد. او نمیخواست در تعالیم و عقاید محدود بشود، او میخواست در زندگی ما حالتی واقعی بگیرد. از اینرو، او جسم گردید و سختیها و مصائب زندگی بشری را متحمل گشت.
مسیح، این خدای در جسم، وقتی بر روی صلیب عذاب میدید، ناگهان فریادی برآورد که هنوز هم در تاریخ طنینانداز است: «الهی، الهی، مرا چرا ترک کردی؟»
چه سؤال رازآلودی! او در طول زندگی، همواره قدرت الهی را در خود داشت و فرشتگان نیز دائماً گرداگرد او بودند. حتی در جتسیمانی، درست شب مصلوبشدنش، فرشتهای آمد و او را تقویت میبخشید. و حالا که او داشت بهعنوان یک جنایتکار سیاسی، چنان عذابی میدید، به چه علت خدا او را در آستانۀ مرگ رها کرده بود؟
این سؤالِ بسیار مهمی است. اگر خدا عیسی را رها کرد، آیا امکان دارد ما را نیز درست در لحظهای که به او نیاز داریم، ترک کند؟ اگر درک نکنیم که خدا به چه علت عیسی را ترک کرد، قطعاً تمام عمر را در ترس بسر خواهیم برد، ترس از اینکه او ما را نیز تنها بگذارد.
«مسیح ... در راه ما لعنت شد» (غلاطیان ۳:۱۳). اگر خدا او را در بحرانیترین شرایط ترک کرد، علت همین است. او بجای من و تو، مطرود و ملعون شد. «خوار و نزد مردمان مردود» شد (اشعیا ۵۳:۳). اما چرا؟
مزد گناه مرگ است. لحظهای فکر کنید! اگر خدا کسی را که در موردش شهادت داده شد که پاک و مقدس و به دور از هر سایۀ گناه بود، اینچنین محکوم کرد، چقدر بیشتر ما باید منتظر محکومیت و مجازات باشیم! اگر شخصی قدوس بجای ما اینچنین مجازات شد، چه چیزی در انتظار ما خواهد بود اگر قربانی نیابتی او را نپذیریم؟
در زندگی ما، یک مشکل جدی وجود دارد: یعنی گناه. عیسی مرد تا این مشکل من و تو را حل کند، اما خودش این مشکل را نداشت. او کاملاً بدون گناه بود. او کاملاً عادل بود. اما چون یک گناهکار عذاب دید. چرا؟
کلام خدا میفرماید: «زیرا خدا واحد است، و در میان خدا و انسان یک متوسطی است یعنی انسانی که مسیح عیسی باشد» (اول تیموتاؤس ۲:۵). خدا بهخاطر هر آنچه که عیسی کرد و گفت، ما را بسوی خود دعوت میکند. او محبت خود را به ما عرضه میکند. بعضیها شریعت را عرضه کردند و بعضی دیگر، مقررات سخت و دقیق را، مقرراتی که البته میتواند خوب و ضروری باشد؛ اما چیز دیگری نداشتند که به انسان هدیه کنند. خدا خودش را هدیه کرد؛ خدا محبت را هدیه کرد.
اما مشکل این است که گناه انسان را بسوی هلاکت میبرد. ادیان مختلف کوشیدهاند این مشکل را حل کنند، اما کاری از دستشان برنمیآید، چون مرگ سرانجام در انتظار همه است، مرگ جسم و مرگ روح. گناه حتی زمانی که زنده هستیم، کشتنِ روح ما را آغاز میکند. مرگ روحانی به این معنی نیست که دیگر هرگز برنخواهیم خاست. در این دنیا، وقتی گناه میکنیم، روز بعد از خواب بیدار میشویم، بدون اینکه در ظاهر ما نشانهای از گناه دیده شود. مردنِ روح نیز بیدارشدنی را در پی دارد، اما این بار نشانههای گناه بر ما خواهد بود، نشانههایی که نه میتوان انکار کرد و نه میتوان پنهان ساخت. خجالت و ننگ ابدی در انتظار آنانی است که در این دنیا توانستند چهره پاکی از خود به مردم نمایش دهند. دانیال نبی میفرماید که از میان کسانی که در روز قیامت برخواهند خاست، عدهای برای «خجالت و حقارت جاودانی» قیام خواهند کرد (دانیال ۱۲:۲).
بعضی از ما تصور میکنند که میتوان به نوعی مسأله گناه را در زندگی حل کرد، مثلاً با انجام کارهای خوب در کنار گناهان، یا نظایر آن. اما واقعیت غیر از این است. اجازه بدهید دو مثال بیاورم، اولی از مغربزمین و دیگری از مشرقزمین! فرض کنید کسی در باتلاقی افتاده. او تلاش میکند تا خود را نجات دهد. اما هر حرکت او، باعث میشود کمی بیشتر در باتلاق فرو رود، هر بار کمی بیشتر! او به یکبار زیر باتلاق نمیرود! ذره ذره، با هر حرکت، «با هر تلاش خوب»، به سرنوشت نهایی نزدیکتر میشود. باتلاق بالاتر و بالاتر میآید تا اینکه سر او زیر گل فرو میرود. اگر کسی از بیرون به داد او نرسد، هلاکتش قطعی است.
اما مثال بعدی! میگویند پادشاهی بود که خادمین خود را احضار نمود و پیشنهاد جالبی به آنها کرد. گفت که نصف مُلک خود را خواهد بخشید به هر کسی که از آن ساعت تا روز بعد، به فیل سفید فکر نکند. از آن لحظه به بعد، همۀ آنها به دو چیز فکر میکردند: نصف مُلک و فیل سفید! این کاری است که شیطان با ما میکند. او فکر ما را با دو چیز مشغول میکند، نیکی و بدی. او اینها را طوری در هم میآمیزد که در همان لحظهای که میخواهید کار نیک کنید، بدی در مقابل شما قرار دارد. هر چقدر میخواهیم به مُلک آسمانی برسیم، بیشتر به فیل فکر میکنیم. تلاش برای فراموش کردن فیل، عین بیاد آوردن آن است.
بلی، دوستان عزیز، ما به کمکی از بیرون نیاز داریم. ما به تنهایی نه میتوانیم خود را از باتلاق نجات دهیم و نه از فکر کردن به فیل! کسی از بیرون باید که به داد ما برسد. گناه ما را از خدا یعنی از سرچشمه زندگانی جدا کرده. اگر کابل برق قطع شود، مهم نیست این قطعشدگی کم باشد یا زیاد. مهم این است که برق کاملاً قطع میشود. آنگاه سکوت جای ارتباط، تاریکی جای روشنایی، و سرما جای گرما را میگیرد. رابطه ما با خدا قطع است، چه عامل قطعشدگی کوچک باشد، چه بزرگ.
مسیح، پسر خدا، بجای همه قربانی شد، تاوان همه را داد تا این رابطه مجدداً برقرار شود. شما اگر در یک تصادف، باعث از میان رفتنِ اتومبیل کسی شوید، برای جبران خسارت، اسباببازی به او نمیدهید. یا اگر کسی فرزند کسی را بکشد، برای جبران، گاو یا گوسفند به او نمیدهد. ما بهخاطر گناه محکوم به مرگ ابدی هستیم. برای جبران، قربانی گاو و گوسفند فایدهای ندارد. کسی باید بجای ما فدا شود. این شخص مسیح بود. فقط او بدون گناه بود و میتوانست بجای همه قربانی شود.
به همین دلیل است که ما به عیسی بهعنوان پسر خدا نیاز داریم؛ نه فقط بهعنوان خدا، بلکه بهعنوان انسانی که از وجود خدا پر بود. او برای اینکه ما را به حیات بازگرداند، میبایست جای ما را میگرفت. پسر خدا جلال و کبریایی خود را در آسمان ترک کرد تا ما را نیز پسران و دختران خدا سازد.
«از این جهت، قادر است که آنانی را که بهوسیله وی نزد خدا آیند، نجات بینهایت بخشد، چون که دائماً زنده است تا شفاعت ایشان را بکند» (عبرانیان ۷:۲۵).
No comments:
Post a Comment