Monday, April 15, 2013

انتظار


نُه ماه انتظار، زمان کمی نیست! هشت ماه گذشته و برای ماه نهم نمی‏توانم صبر کنم. نُه ماه انتظار که پر   از شادی ، هیجان و گاهی اضطراب است. احساس اینکه موجود زنده‏ایی در وجود تو در حال شکل گرفتن است و هر روز بزرگ و بزرگتر می شود، باعث هیجان و شادی غیر قابل توصیف است. مخصوصا زمانی که هر حرکت او را در  درون و هستی خود احساس می‏کنی و آن زمان است که به وجودش افتخار می‏کنی. البته تمام این هشت ماه برای من هیجان انگیز و پر از شادی نبوده است، زمانی هم بوده که اگرهای زیادی به سراغم آمده و مرا به فکر فرو برده و نگران کرده.
سال پیش یکی از همکارانم فرزند خود را دقیقاً در زمان وضع حمل خود از دست داد. رو برو شدن با او برای من خیلی سخت بود، چون واقعا نمی دانستم چگونه تسلیش بدهم. زمانی که از مرخصی برگشت تنها کاری که انجام دادم این بود که در آغوشش گرفته و همراه با او گریه کنم.
یک سال از آن روزها می گذرد و در حال حاضر هر دوی ما هشت ماهه حامله هستیم  و هر وقت که همدیگر را می‏بینیم در مورد دوران حاملگی و وسایل نوزاد صحبت می‏کنیم، ولی هنوز نگرانی و بی اعتمای را در چهرۀ او می‏بینم . نگرانی ها وتجربۀ تلخ او من را هم تحت تأثیر قرارد داده و باعث شده بود که خیلی نگران باشم و دائماً با خودم فکر کنم، اگر …
دوران خیلی سختی را پشت سرگذاشتم، هر شب همراه شوهرم برای فرزندمان که در راه است دعا می‏کنیم ولی باز هم نگرانی و پریشانی از اینکه اگر اتفاقی برای بچه بیافتد من چکار کنم همانند کابوس به دنبال من بود.
روزی تنها بر روی مبل نشسته بودم و با خودم فکر می کردم که بیشتر کارها انجام شده و برای آمدن فرزندم آماده هستیم، در همان حال که  تمام وجودم پر از شادی و هیجان شد، بلند شدم و به اتاقی که برایش آماده کردیم، رفتم . همه چیز همانطور بود که دوست داشتم باشد،  ولی این هیجان و خوشحالی چند ثانیه بیشتر ادامه نداشت و دوباره نگرانی به سراغم آمد. نشستم و دعا کردم:
 خداوند عزیز خواهش می کنم این یک ماه باقی مانده را هم در دست‏های توانای خود بگیر تا همه چیز در شادی و سلامتی تو پیش رود.  صدایی در ته قلبم گفت: واقعا به توانایی من اعتماد داری؟ چرا هر روز درخواست خود را تکرار می‏کنی؟ مگر تا بحال با تو نبودم؟! مگر دست مرا در زندگی خود نمی‏بینی؟! با  ناتوانی و سردرگمی جواب دادم، به او اعتماد دارم ولی … اگر … تجربۀ همکارم برای من پیش بیاید؟!
ناگهان جرقۀ جدیدی، که من اسمش را ایمان می گذارم در قلبم زده شد، ولی همکار من، خداوند عیسی مسیح را درزندگی خود نداشت،  قدرت برتر در زندگی من، او است. او است که به من قدرت و قوت می دهد تا در شادی‏ها و در نگرانی‏ها بایستم. اوخدایی است که برای قوم خود مهیا کننده، پناهگاه ، مدافع و تسلی دهنده بوده است.
امروز، برای فرزندم و یک ماه باقی مانده عا می‏کنم، ولی با اطمینان به اینکه خداوند، عیسی مسیح حاکم بر زندگی من و او است و نقشه‏هایش مافوق تصورما است.
” پس دلم شادمان است،تمام وجودم در وجد، پیکرم نیز در امنیت ساکن خواهد بود. زیرا جان مرا به هاویه وا نخواهی نهاد، و تو نخواهی گذاشت سر سپردۀ تو فساد ببیند. تو راه حیات را به من خواهی آموخت، در حضور تو کمال شادی است و به دست راست تو لذتها تا ابدالابا“د. ( مزمور ۱۱-۹:۱۶ )

No comments:

Post a Comment