Monday, April 15, 2013

سفر معنوى


سالها پیش از این هنگامی که جوان بودم، چند ماه در یکی از شهرهای استان سیستان که در مشرق ایران و نزدیک مرز افغانستان است به سر میبردیم و بسیار مشتاق و علاقمند بودم تا سفری به کشور افغانستان که در آن زمان حتی یک مبشر مسیحی هم نداشت، بینایم و آن را از نزدیک بینم. از این جهت تصمیم گرفتم تا به کنار رود هیرمند که مرز طبیعی میان ایران و افغانستان است بروم و آن را از نزدیک مشاهده کنم. بنابراین یک روز صبح زود همراه یک خدمتکار سوار بر الاغ کوچکی شدم و پس از طی بیست و پنج میل راه در سرتاسر یک جاده باریک بیابانی که از میان بوته ها و انبوه شنزار می گذشت به دهکده ای رسیدیم و شب را در آنجا ماندیم. روز بعد پیش از طلوع خورشید به کنار رودخانه رفتیم و چون مامور مرزی در آنجا نبود تا از من گذرنامه و جواز عبور بخواهد لذا لباسهایم را بیرون آوردم و با شنا خود را به آن سوی دیگر رودخانه رساندم و برای چند دقیقه، قدم در خاک افغانستان گذاشتم. پش از چند دقیقه مجددا به طرف دیگر رودخانه که در خاک ایران قرار داشت برگشتم و به اتفاق خدمتکار، سوار الاغها شده و به سیستان برگشتم.
هوا گرم بود و جاده دراز. در حدود ساعا سه بعد از ظهر در حالی که بر پشت الاغ سوار بودم شروع به چرت زدن کردم که ناگاه مردی از میان بوته ها بیرون آمد و خود را به جلو ما رسانید و مرا از آن حالت چرت زدگی بیرون آورد. آن مرد، شلوار سفید گشادی که لباس ویژه مرزنشینان افغانی است به پا داشت و سرش را هم با عمامه ای بسته بود. همین که در جلو ما شروع به قدم زندن کرد من با صدای بلند به او گفتم: سلام علیکم! طبق معمول منتظر بودم که جواب سلام مرا بدهد و بگوید علیکم السلام. اما مرد غریبه بی آنکه جوابی دهد بی اعتنا به سلام دوستانه من، عبایش را بر روی سرش انداخت و به راه خود ادامه داد و رفت و همین رفتار غیردوستانه او مرا بسیار ناراحت کرد زیرا حس کردم که دلیل بی جوابی او آن نبود که مرا به جای دوست، یک دشمن و اجنبی و کافر میدانست.
مدتی که گذشت ناگهان مرد عباپوش سرش را برگردانید و به زبان فارسی و با خشونت گفت: چرا تو پیغمبر ما را قبول نداری؟ بیگمان او از لباسهای من پی برده بود که مسلمان نیستم و میخواست با عمل خود، بفهماند که به حضرت محمد ایمان ندارم. به او چه میباست بگویم و او را بیشتر عصبانی کنم، اما میبایست جواب درست و واقعی به او بدهم. در قلبم دعائی کردم و از خدا خواستم تا جواب درستی در لب های من بگذارد. پس از آن گفتم: دوست من، من و شما هر دو مسافریم و امروز هر دو نفر ما از این سرزمین خشک و بی آب و علف میگذریم و امیدواریم که هنگام شب به خانه های خود برسیمو میدانی که مسافر برای سفر راحت و بی خطر لااقل به چهار چیز نیازمند است که اول، راه است. اگر این جاده شنزار که اطرافش را بوته ها پوشانیده اند در اینجا نبود ما چگونه می توانستیم سفر کنیم؟ مطمعنا اگر چنین جاده ای نبود، ما در بیابان گم میشدیم و دیگر قادر نبودیم که خانه های خود را پیدا کنیم. اما با وجود این جاده، ما میتوانیم آن را بپیماییم و با کمک آن به خانه های خود برسیم.
در مرحله دوم، یک نفر مسافر نیازمند نور است، حتی اگر جاده باشد. باز یک نفر مسافر بدون کمک نور قادر نخواهد بود آن را در ظلمت شب طی کند. هردوی ما، هنگام روز از این راه میگذریم و می توانیم ببینیم که به کجا میرویم ولی وقتی که شب فرا رسد، مجبوریم که توافق کنیم و یا با کمک فانوس به راه خود ادامه دهیم بدون نور مسافر حتما راه خود را گم می کند و ممکن است در دل ظلمت هلاک شود.
سومین چیزی که مسافر لازم دارد، نان است. هنگامیکه صبح امروز، من و شما عازم سفر شدیم هرکدام با قرص نانی برداشتیم تا هنگامی که گرسنه شدیم از آن بخوریم و برای ادامه سفر نیرومند باشیم. بدون نان، مسافر ضعف می کند وحتی اگر از آبادی دور باشد ممکن است از شدت گرسنگی از پا درآید و بمیرد!
در مرحله چهارم مسافر به آب احتیاج دارد. اگر در اطراف جاده ای که او سفر میکند رودخانع باشد، بهنگام تشنگی، میتواند از رودخانه آب بنشود وعطش خود را فرو بنشاند. اما اگر مسافر از بیابان خشک و بی آب و علفی می گذرد، مجبود است که حتمی با خود کوزه آبی بردارد تا هنگام تشنگی از آن بنوشد و نیروی خود را تازه سازد. چه بسا مسافران سهل انگاری که چون آب همراه خود برنداشتند در بیابان هلاک شده اند!
هنگامیکه من حرف میزدم، همسفرم همچنان در سکوت به راه خود ادامه میداد. چون او جوابی ندادو اعتراضی نکرد، من باز به گفتار خود ادامه دادم و گفتم: دوست من، آنچه که گفتم یک ضرب المثل بود. شما و من که امروز که در خاک سیستان این راه کوتاه را طی می کنیم، مسافرین راهی بس دراز و دشوارتر از این هستیم! ما مسافرانی هستیم که از این جهان به جهان دیگری میرویم و درواقع راهی را که میان زمین و آسمان است طی می کنیم تا به خانه جاودانی خود برسیم. همچنانکه در مسافرت زمینی خود، نیازمند جاده و نورد و نان و آب هستیم، برای سفر آسمانی خود و رسیدن به خدا نیز عینا به همین چهار چیز احتیاج داریمو اما جادا الهی چیست و طریق خداوند کدامست و کجا می توانیم نور و آب و نان پیدا کرد؟ به او گفتم گوش کن تا جوابت را بدهم:
تو نام معلم و آقای من، عیسی مسیح را شنیده ای زیرا که مسلمانان عیسی را یکی از بزرگترین پیامبران میدانند و همچنین میدانی آنچه او گفت درست است. حال، عیسای مسیح می گوید: " من راه و راستی و حیات هستم. هیچکس نزد پدر جز بویسله من  نمیآید ." ( انجیل یوحنا14: 6) بنابراین من راه را یافته ام و مسیح همچنین گفته است: " من نور عالم هستم، کسی که مرا مطابعت کند در ظلمت سالک نشود." ( انجیل یوحنا 8: 12) من به عیسای مسیح ایمان دارم و از نعمت نور نیز برخوردارم. مسیح جای دیگر میفرماید: " من نان حیات هستم. کسی که نزد من آید هرگز گرسنه نشود." (انجیل یوحنا 4: 35) من نزد او رفته و از نان روحانی خورده ام و نان روحانی در سفر معنوی به من توانایی داده اسو بالاخره مسیح به طالبین خود وعده آب حیات را داده و گفته است: " هرکس از آبی که من به او میدهم، بنوشد تا ابد تشنه نخواهد شد." ( انجیل یوحنا4: 13 و 14)  من از آن آب نوشیده ام و آن آب، عطش مرا فروش نشانده است. بنابراین دوست عزیز، می بینی که معلم و آقای من عیسی مسیح آنچه را که من برای سفر معنوی خود لازم داشته ام برایم فراهم کرده است زیرا که او شاهراه خدا، او نور عالم و نان زندگانی میباشد و کسی است که آب حیات را نیز به کام پیروان خود مینوشاند. به من بگو که چه چیز کم دارم و دیگر به چه چیز نیازمندم؟ در اینصورت چرا باید به پیامبر دیگر، ایمان بیاورم؟
در این هنگام، مسافر افغانی برگش و گفت: راست گفتی! هنگامی که دیدم رفتار خصومت آمیز او تغییر یافته از الاغ پیاده شدم و ساعتها همگام با دوست افغانی خود پیاده راه رفتم و برایش حکایتهایی از مسیح و دلبستگی او به مردمان گفتم. بالاخره به جایی رسیدیم که راه ما از یکدیگر جدا میشد. در آنجا خداحافظی کردیم و دیگر یگدیگر را ندیدیم. امیدوارم سرانجام، او را در خانه آسمانی خود ببینیم.
بلی این حقیقت دارد که عیسی میسح قادر است تا همه نیازمندیهای ما را همچنانکه در این جهان زندگی می کنم و به سوی حیات جاودانی میرویم، فراهم کند. ما به اطمینان میتوانیم بگوییم ای عیسی مسیح، تو همانی که من میخواهم و حتی بیشتر از آنچه بدان نیاز دارم، در تو یافته ام.
 ای خدای قادر مطلق، ترا برای عیسای مسیح که راه ما نور ما و نان آسمانی ماست و برای آب حیاتی که او به ما میدهد، شکر کنیم. ترا سپاسگزاریم که این چشمه آسمانی هرگز خشک نخواهد شد و میتواند عطش همه افراد بشر را فرونشاند. دعا میکنیم که همه مردم از هرگوشه و کنار، مژده مسیح را بشنود و به او ایمان آورند و در او زندگانی کنند و با یکدیگر در نور او راه بروند و از نان حیات بخورند و از آب حیاتی که او عطا می کند، بنوشد تا همه به خانه ابدی، جایی که مسیح برای همه دوستداران خود آمادع کرده است برسیم.آمین


No comments:

Post a Comment