Friday, May 17, 2013

مارها و قورباغه ها


منوچهر احترامي داستان نويس كودكان و نوجوانان بود كه در اسفند 87 ديده از جهان فروبست 
متن زير داستان كوتاهي از اوست

مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند 
قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند 
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند 
لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها 
قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند 
عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند 
مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند 
حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن  به دنيا مي آيند 
تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است 
اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان


اين حال و روز اين روزهاى ما ايرانيان است . ديگر به چه كسى ميتوان اعتماد كرد ! ديگر به چه كسى ميتوان شكايت كرد ! ديگر چه كسى دوست است و چه كسى دشمن . 
ميدونيد مشكل ما مردم چيه ؟ همه چيز مربوط به جمهورى اسلامى و كسانى كه كشور را اداره ميكنند نيست .
مشكل اول ما مردم هستيم كه هيچ وقت پشت هم نيستيم ، در روبرو براى يكديگر دوست هستيم و از پشت سر دشمن يكديگر ميشويم .
هيچ وقت اين حرف يادم نميره كه پليس سوئد زد و گفت : ما در سوئد احتياج نداريم براى اينكه ايرانيانى كه سياه  زندگى ميكنند رو پيدا كنيم چون خودتون ، خودتونو ميفروشيد و لو ميديد .
اى مردم متحد شويد و هم وطنانتان را همچون خواهران و برادرانتان دوست داشته باشيد تا بتوانيم مملكت را نجات دهيم . اگر قرار است به اين حكومت  نتوانيم اعتماد كنيم حداقل به خودمان بتوانيم اعتماد داشته باشيم ...
نويسنده : آرنوش.ش


No comments:

Post a Comment